روزی موشی در مزرعه ای تله موشی دید.
به مرغ و گاو و گوسفند خبر داد.
همه گفتند این مشکل توست به ما ربطی ندارد.
یک روز ماری در تله افتاد و پای صاحب خانه را گزید.
از مرغ برای او سوپ درست کردند.
گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند.
و گاو را برای مراسم ترحیم سر بریدند.
و در تمام این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد.
وبه موضوعی که به آنها ربط نداشت فکر می کرد.
نظرات شما عزیزان: